ماه رمضان...
همیشه اونقدر دوستش دارم که نفسم در سینه حبس میشه...
امسال اما نمی دونم چرا از لحظه هاش بیشتر لذت می برم...شاید به خاطر بیماری هایی باشه که طی یک ماه گذشته دچارش شدم...شاید...
صبح ساعت ۴ و ۳۵ دقیقه با آلارم ملایم موبایل بیدار میشم...اولین کار اینه که آقای همسرو تکون بدم تا چشماشو باز کنه...می دوم توی آشپزخونه و در همین حین مرتب داد می زنم که : عزیزم،همسر،بلند شو دیگه دیر میشه ها...پاشو...و مردی رو می بینم با چشمهایی خواب آلود که لبخندو به لبام هدیه می کنه...
غذاهای آماده شده از دیشبو میذارم توی مایکروفر و منتظر می مونم تا ۵تا بوق بزنه و این یعنی گرم شده! همزمان کتری رو تا نیمه پر می کنم برای چای دارچین! توی این ماه مبارک خواستیم زمینی باشیم و میز آشپزخونه جمع شده و تکیه داده به دیوار...سفره کوچیک دونفرمونو میندازم و دلستر و نوشابه و میوه و سبزی هم اگه باشه با بقیه ی وسایل می چینم...حالا آماده ی غذاخوردنیم...مثل همیشه اشتهام کمه اما چون در طول روز بدرقم ضعف می کنم می خورم!به زور!بعد از نماز به سرعت برق و باد می خوابیم! ساعت ۷ و نیم آقای همسر باید بیدار بشن و برن سرکار...اما توی این ماه رمضون زودتر از ۸ و نیم نرفتن! وقتی آقا راهی میشن دوباره می خوابم این جزو عادتهای قبلیم نبوده و فقط و فقط مختصه ماه رمضانه! تا حدود ۱۰ ونیم می خوابم...بعدشم که زندگی ادامه دارد دیگه...عصر آقای همسر میان و دم دمای افطار سفره ای میندازیم جلوی تی وی محبوب و با آش یا سوپی که هر روز درست می کنم از روزه بودن خارج میشیم...شام و افطاری گذاشتن کار بعدی بنده هست! بین سریالها هم به اولی و سومی بسنده می کنیم هر چند که چنگی که به دل نمی زنن هیچ حال به هم زن هم هستن! هر سال دریغ از پارسال رو با خودمون هر شب می خونیم! و حسرت می خوریم! گفتم حسرت ! هر شب موقع این سریال ساعت ۱۰ شب هی حسرت خونمان بالا می رود و هی دلمان می سوزد! اول از اینکه چقدر یک مادرشوهر عروسش را دوست دارد که به خاطرش به برزخ هم می رود و آن عروس هم عجب روحانیست که مادرشوهر را به فیوضات عالیه رسانیده...هی دلمان می سوزد برای معصومه که بنده ی خدا خیری از ماه عسلش ندید و جوونمرگ شد...هی دلمان کباب می شود برای مسعود که گیر بدی کرده و ثانیه ای بعد دلمان هلاک می شود برای فریده که گناهش چیست...آنهم با اشکهای معصومانه ای که می ریزد و دل سنگ را هم آب می کند!باز دلمان می سوزد برای اینکه نرجس خانوم وکیل است و ما هنوز نشده ایم! بعد که سریال تمام میشود اعصابمان خورد می شود از اینهمه دل سوزی و حسرت...نتیجه این می شود که تصمیم می گیریم سرمان را به یه کاری گرم کنیم...اما در این ماه فقط خوردن است که می چسبد...آنهم خوردن انواع آب زرشک و آلبالو و لواشک و آلوچه که در طول روز مستمرا تهیه می کنیم...ساعت ۱۲ و نیم می شود و دوباره باید سریال را از اول ببینیم...: ۴و نیم بیدار می شوم و آقای همسر را بیدار...
اوووووه...
اعتقاد ات تبتی ها به شناخت درون بسیار جالب است تا جایی که اگر کسی زمان تولد خود را بدقت حتی به ساعت و ثانیه بداند تسلسل روح وی را در کالبد ها ی گذشته و آینده تشخیص خواهند داد.
این ؛ یکی از آزمونهای دلای لاما( از کاهنان برجسته آنهاست ) است برای این آزمون زمان بگذارید
از آن لذت خواهید برد
دلای لاما توصیه میکند که آن را بخوانید چرا که برایتان مفید است
فقط 4 سوال
پاسخها روشنگر خواهند بود
قبل از آغاز آزمون
یک قلم و کاغذ آماده کنید
در انتها به پاسخهای داده شده نیاز خواهید داشت.این یک پرسشنامه صادقانه است که به شما چیزهایی درباره واقعیت درونتان خواهد گفت.
به هر سوال فقط یک پاسخ بدهید
اولین چیزی که به ذهنتان خطور میکند بهترین است
به یاد داشته باشید هیچ کس غیر از خودتان نباید پاسخها و نتایج را ببیند.
سوال اول
حیوانات زیر را بترتیب دلخواه مرتب کنید
گاو، پلنگ، گوسفند ، اسب ، خوک
سوال دوم
درمورد هرکدام کلمه ایی بنویسید که آنرا تشریح کند
سگ ، گربه، موش ، قهوه ، دریا
سوال سوم
درباره کسی فکر کنید که برایتان مهم است و شما را میشناسد.و میتوانید او را به رنگی اختصاص دهید.پاسخ خود را دوبار تکرار نکنید .
هر رنگ را فقط به یک نفر اختصاص دهید
زرد ، پرتقالی ،قرمز ، سفید ، سبز
سوال چهارم
یک عدد بنویسید
روزهفته مورد علاقه خود را بنویسید
در انتها
مطمئن هستید این پاسخها صحیح هستند باز هم مرور کنید تا مطمئن شوید
قبل از خواندن جوابها آرزوی خود را تکرار کنید
پاسخ ها در ادامه مطلب
درد را از هر طرف که بخوانی درد است...
و همین درد بی معنی (!) مدتیست کلافه ام کرده...خدایا ماه رمضانت آمد و من هنوز نتوانسته ام درد را کنار بزنم...کمک...دردی که : هر روز به شکلی بت عیار برآمد /// قیافه هایش فرق می کند اما ... درد است دیگر...
.
.
.
درد بگیری از بس درد درد کردی!!!