موهایم را برایت می بافم
چهل قصه لا به لایشان خوابیده ؛
و در هیچ کدامشان
نه منی هست...
نه تویی...
و نه هیچ چیز دیگر...
موهایم را برایت آشفته می کنم
گیر می کنی در راهروهای پیچ در پیچش
که در انتهای هیچ کدام
نه منی می بینی...
نه تویی...
و نه هیچ چیز دیگر...
موهایم را...
نه موهایم را می خواهم و
نه تاب آن را
و نه بافته هایی از سر دلتنگی اش را...
می خواهم نه در جایی گیر کنی
و نه در التهاب داستان ها بمانی...
موهایم را برایت شانه می زنم!
...
شعر های جالبی در بلاگتان دیدم و خواندم
یه سری هم به بلاگ من بزنید.
نه موهایم را می خواهم و
نه تاب آن را
و نه بافته هایی از سر دلتنگی اش را...
می خواهم نه در جایی گیر کنی
و نه در التهاب داستان ها بمانی...
موهایم را برایت شانه می زنم!
...
عالی بود نغمه ...خوبی ؟ دلم تنگ شده
سلام .. چه قالب قشنگی انتخاب کردی بانو ! خوشحال می شم بهم سر بزنی به یاد قدیم...
چه خونه ی قشنگی ...
حرف نداشت...دیوانه کننده بود...یعنی اصلا یه چیزی میشنوی...بابا هنرمند...همه چیز تمام...
سلام قشنگ است...
خیلی وبلاگ نازی دارید..
سلام
خیلی شعر زیبایی بود:)
دیشب در خیال خویش عکس ان دلبر کشیدم
ذلت بی حد بردم و زحمت بسیار کشیدم
اول از نقشش گرفتم تا بسازم خرمنی از گل
از پریشانی چو ماری واژگون از سر کشیدم
می کشیدم چشمان شهلای خمار الود او را
مستی چشمش چو دیدم پر زمی ساغر کشیدم
می کشیدم ابروانش بر سحر بر صفحه دل
وای از این ابرو کشیدن ناگهان خنجر کشیدم
صبح شد دیدم حسرتا بر صفه دل
عکس مولایم علی حیدر کشیدم
موفق باشید...شوریده
سلام نغمه جان از زیبایی نغمه هایت به زیبایی تو می شود پی بردزیبایی روحت منهم شعر می نویسم با اومدنت دلگرمم کن
سلام
زیباست
سلام مامان جون ممنونم که به من سر زدی نوشته هایت مثل خودت قشنگه