چقدر این روزها این شعر قیصر ورد زبانم شده...چقدر می فهممش ،بیشتر! چقدر حالم بد است...چقدر ایرانم را دوست دارم و چقدر از من دورش کرده اند...چقدر گریه میکنم و چقدر غصه می خورم...چقدر سکوت میکنم و چقدر در خانه می مانم...چقدر...چقدر حرفهایم کم شده...چقدر عوض شده ام...
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنیست...
دردهای من
گرچه دردهای زمانه نیست
درد مردم زمانه است...
قشنگند مطالبت
به احترام فصل رویاهام : پائیز ...
عاقل تر از پائیز
فصلی نیست
نه ادعای گلی
نه چیدن نسیم
و مثل مردی مست
در کوچه می خندد
(( لعنت به هر چه نیست
مرگ بر هر چه هست ...!))
درد نام دیگر من است