میگه : جا نیست!
میگم : بیا پایین!
مثل مگس وایستاده و دستاشو دخیل بسته دور میله! میگه : وایستا بعدی!
خون می دوه تو صورتم! : تو باید اینو بگی؟ میگم بیا پایین! تو قسمت خانوما وایستادی حرفم می زنی؟!
سه چهار دقیقه بعد...
.
.
.
می کشنش پایین!
نذاشتم حقمو بخوره...آخه لاغرتر از اونی بود که بخواد از گلوش پایین بره!
الف...
لام...
میم...
این است عاقبت انسانی که " ا ل م " کتاب آسمانی را فراموش کرده باشد...
---------------------------
پ.ن : اینجا یک جایی است برای خودم...بدون هیچ اتیکت و نقابی...راحت...هر چه قلمم بزاید اینجا می خوابانمش! به کسی هم نامربوط! همین!