می بوسم دستان خالقت را ؛ که چنین آفرینشی فقط از او برمی آید...

وقتی من نبودم تو خواستی برای بودنم بدترین دردها را تحمل کنی...وقتی من آمدم تو خواستی برای شاد بودنم بزرگترین زحمت ها را متحمل بشوی...وقتی من هستم و من نفس می کشم تو برای لحظه لحظه ی بودنم شکر می کنی و برای لحظه های شاد نبودنم؛ نبودنم؛و غمگین بودنم هر ثانیه صد سال پیرتر می شوی...کجای دنیا می توانم کسی را پیدا کنم که چنین خالصانه مرا بخواهد و از من هیچ نخواهد؟هر کجا را بگردم ؛ تنها تویی که دور من می گردی...بی هیچ منتی...انتظاری...پاداشی...و تویی که برازنده ی گامهای تست بهشت؛ و من چه سرافکنده ام بابت فرزندی نکردن برای تو...تو ؛ معنایافته ی واژه ی مهری...و من برای هر دم که تو هستی هزار بار قد خم می کنم مقابل خالقی که مرا برای تو و تو را برای من ساخت...می پرستمت بعد از خودش؛مادرم...که بهتر از تو هرگز نمی بینم...برایم بمان تا بمانم...