هیچ یادتان هست آقا؟
میخواستم یک روز بانویتان بشوم...
میخواستیم عصرانه هایمان را
با کمی درویش مسلکی عجین کنیم
میخواستیم ردای سادگی بپوشیم و هفت شهر عشق را
پیاده ی پیاده پا بزنیم؟!
یادتان هست اصلا؟
که روزگاری موهایم را لای قلمم می پیچیدم
و به شما کجکی می خندیدم
و خدا شعر را به بطن کوچکم
هدیه میکرد
و طبیعی ترین واژه های عشق را
برایتان به دنیا می آوردم؟
شما را به خدا یادتان هست
تخت کوچک حیاط خانه بابا و مامان
که من و شما می نشستیم رویش
و فقط می خندیدیم و
گاهی چقدر غصه هایمان گریه می کردند؟
ای آقا...
توی این فردای آن روز بزرگ
چه حرفها می زنم من ها؟!!
اما خب دهانم را که نمی توانم ببندم
می شود؟
آقا بانویتان شدم بی هیچ ردخور
با یک دنیا دلهره و آشوب
آقا ، آقایم شدید بی هیچ شکی
با یک آسمان التهاب ...
آقا ، بانویتان می مانم
به همان اسم مقدستان قسم
که حضرت نفسهای من هستید
بانوی خانه تان هستم همیشه
تا زمانی که اجازه دهید
بانوی قلبتان هم
بمانم...
.......................................
دومین نمره بیستمان مبارک!
به یمن سالگرد نازنین هم سقف شدنمان...
مبارکه، اما چقدر شبیه استارت رمان پیکر فرهاد عباس معروفی بود!
مبارک باشدنغمه ی نازنین!
و هر روز خوشرنگتر باشد عشقتان از روز قبل...
مبارک باشد...
سلام مبارک باشه عزیزم .
مبارک باشد. سرسبزی ، تندرستی ، شادکامی و عافیت همسایه دلهای شما باشد.