۲۳

هیچ کس مرا به حال خودم نمی گذارد! حال گذار این روزهایم...اصلا هیچ کس نمی فهمد من حال گذار دارم خب! هی یک چیزهایی به پر و پایم می پیچد و دست و دلم را به هم گره می زند ، آنهم کور!

من حالم خوب است ، آنقدر خوب که می خواهم خدا را بغل کنم...شب و روز از نجواهای عشق بهره مندم و این یعنی که من در آغوش امن پروردگار آسوده ام...اما...این اما را نه خودم می دانم و نه هیچ کس!

...

نظرات 9 + ارسال نظر
محمد مهدی نقی پور دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 http://taksir.blogfa.com

سلام همسرم...قشنگ بود و گیرا...نیروی مثبت این نوشته خیلی زیادتر از ...لذت بردم...مرسی

آرزو دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:37

تو هم ممنون که تمام کامنت هام رو می ترکونی دختر همیشه خوشرو، همیشه خوش جنس و همیشه با آغوش باز پذیرای دوستان! ;)
خوب من بس که اومدم و کم محلیت رو دیدم، از خودم شرمم می آد. ببین خب خیلی درست نیست که آدم کسی رو رد کنه. اما بی تعارف تو تاحالا کلی دفعه این "درست نیست" رو درباره من اجرا کردی. اما هربار که فراموشت می کنم یک هو وسط زندگی، یک شب می آی به خوابم. من باز نگران می شم که چی شده بعد این همه وقت خواب تو رو دیدم و نکنه خبری باشه و طوری شده باشی و اینها.
اگر نگفتم همسایه کدوم خونه و کدوم کوچه هستم و هر صبح از سر کوچه تون که رد می شم، یادت می کنم، به خاطر این بود که دیگه دلم نمی خواد باز اون اتفاق "درست نیست" بیفته. گفتم که می تونستم غافلگیرت کنم. اگر نکردم برای این بود که نمی خواستم اون "خوب نیست" باز هم اتفاق بیفته. نمیدونم. قطعا اگه برات مهم بود که من کجام، کجا زندگی می کنم و چرا خوابتو دیدم و چی دیدم و چه طورم و تو کدوم خونه حوالی شمام، یه زنگ بهم می زدی. عزیزم فکر کردن تنها کافی نیست. یه قدمم برداری بد نیست.

آرزو دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:45

ببخشید
من حواسم نبود که کامنت هامو نترکوندی و تو پست پایین هست. پستتو هنوز نخونده بودم.
جواب کامنتمم از پستت گرفتم. دوره گذار دوره خوبیه. حست برام خیلی آشناست. این که آدم همه دنیا شو می خواد خلاصه کنه تو یکی دو نفر. یکی دو جا. یکی دو کار. می فهمم. اما اون ؛درست نیست؛ هنوز به قوت خودش باقیه.
ببخشید.
خوش باشی و برسی...

آرزو دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:30

من می دونم عوض شدی. اینو از نوشته هات می فهمم. حالا همین یه کوچولو تغییری که به چشم میاد رو به توان n می رسونم و می فهمم که خیلی خوبه. نغمه آدما عوض نمی شن. ارتفاع می گیرن. تو همون ژانرهایی که بودن به دو سر یه پیوستار هدایت می شن. مگر تحولات خاصی که باز خارج از اون زمینه و پیوستار نبیست. من اینو می فهمم. به حالت احترام می ذارم. چون زنده ای. زنده ای که تغییر می کنی. که حالت خوب و بد می شه.
نغمه من خیلی بیشتر از تو عوض شدم. خیلی پخته تر شدم. خیلی دیدم کامل تر شده. اینو وقتی می فهمم که یاد گذشته هام می کنم. حتی تغییر هم کرده م. یعنی مثه تو نه فقط تکامل که تحول هم داشته م. ببین نغمه ... عزیز غرغروی منکه همیشه این ۲سال بزرگتری تو به رخ من کشیدی و می کشی!
من از تو کوچیکترم اما هیچ وقت یه کوچیکتر از خودمو انقد کوچیک تر از اونی که هست نکرده م. نغمه ی خیلی خل چل دیوونه می فهمی چی دارم می گم؟ تغییر کردی که کردی. همه تغییر کردیم. انقدر این تکامل یا تحول رو بند پای خودت نکن. اگه تو ۴چوب الان تو من نمی گنجم بحثی نیست. اما بگو ببینم شناخت تو از من چیه؟ همون آرزوی قدیمی؟ یعنی فقط تو عوض شدی و من همونم و به همین دلیل در قاموس الان تو نمیگنجم؟؟؟

آرزو دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:35

ببین یادته آخرین بار کی با هم حرفیدیم؟ یه روز تو میدون انقلاب دیدمت. کاپشن آبی زنگاری تنت بود. (آره؟) هر دو دور بودیم. هر دو عجیب بودیم. هر دو مثه برجی بودیم که ریخته و فقط گرد و غبارش مونده. یعنی من این طور برداشت کردم. حالا شاید اونوسط مسطا یه گلی غنچه ای چیزی هم مونده بود. شاید حتی پی یه ساختمون جدید داشت ریخته می شد. نمی دونم... اما کامل نبودیم. نقش واضح نداشتیم. اینو مطمئنم. اون روزا نمی خواستم دوستی داشته باشم. اما الان از اون موقع خیلی گذشته. من و تو انقدر بزرگ شدیم که برای خودمون خانمی کنیم. حالا می خوای چی کار کنی؟ هان؟ می خوای بگی هنوز همون نقش ناکامل اون روزایی؟ هنوز همون دختر بی رنگ و روی کاپشن آبی زنگاری هستی؟ من باور نمی کنم. من حداقل از اون زمان تا حالا ۳ بار از نو ریختم و دوباره ساخته شدم. اونوقت نگو که تو هوز همونی... همون که عقد کرد و من زنگ زدم و جواب تلفنمو نمی داد. همون که عروسی کرد و تلفن من جواب نداد. همون که بایکوتم کرد... که کامنتامو سربالا جواب می داد. که عروسیم نیومد.
می شه فحشت بدم؟ خیلی خری نغمه!

آرزو دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:46

و این که قطعا یکی از این هیچ کس هایی که تنهات نمی ذاره من هم هستم.
ببخشید...
می دونم حس بدیه. اما تو بگو چرا میای تو خوابم؟ چرا هی منو نگران می کنی؟ تو به چه حقی میای؟ هان؟ اگه نمی خوای نخواه دیگه. پس چرا هی با دست پس می زنی با پا پیش می کشی؟! چرا کوچه مونو می پرسی؟ مثل همیشه کله شقی! می خوای باشی ونباشی. آدرسمو داشته باشی فقط محض کنجکاوی... آدرس نمی دم دختر بد جنس. آدرس نمی دم. اما بدون خیلی نزدیکتم... خیلی....

آرزو دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:50

عزیزم. اینا تند صحبت کردن نبود. تند تند نوشتم و پرهیجان. می خواستم تا آنلاین هستی بخونی. به دل نگیری یه وقت عزیزم؟

یلدا چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 19:20 http://yaldayebarani.blogfa.com/

زمین
ترانه
تو
من

ما اهل کدام سرزمینیم رفیق؟!

کرگدن چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:13

سلام و عرض ارادت هزار تا !
خیلی مخلص شما و همسر گرام هستیم ! باور ندارید از حاج مهدی بپرسید !
من حالم خوب است ، آنقدر خوب که می خواهم خدا را بغل کنم ...
محشر بود این تیکه ش ...
لینکتون افزون شد !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد