۵

دلم نمی خواست اینهمه بزرگ بشوم!

یعنی اینقدر که

به ذهنم برسد باید

از روی ساعتها بپرم

تا چیزی جا نماند توی یخچال

و بوی گند همه ی سطل آشغال را پر کند!

نمی دانستم بزرگ شدن این همه سخت است!

دلم نمی خواست آنقدر بزرگ شوم

که اول از هر چیزی

انتظار برود

" خانوم " باشم!

و دلم لک بزند برای

بی محابا شکلک در آوردن،

اداهای عجیب و غریب برای

ابرهای توی آسمان ساختن...

اما...

سخت است ولی؛

 

آنقدر بزرگ شدم

که یادم می رود

برای کوچکی هایم گریه کنم...

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد مهدی نقی پور دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 13:51 http://taksir.blogfa.com

آنقدر بزرگ شدم

که یادم می رود

برای کوچکی هایم گریه کنم...

خیلی زیبا بود عزیزم...

دنیا سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 00:46 http://www.boghzesokot.blogfa.com/

آنقدر بزرگ شدم

که یادم می رود

برای کوچکی هایم گریه کنم...

دلم نمیخواست اینهمه بزرگ بشوم !

دوسش دارم ...عالی بود نغمه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد